یادداشت سردبیر ـ عالین نجاتی: قرار است نان کوپنی شود. این اتفاق اگر چه از نظر دولتیها «جراحی اقتصادی» و از نظر منتقدان دولت «حراجی اقتصادی» است، اما از نظر عامهی مردم معنایی جز فقیرتر شدن و کاهش کرامت شهروندیشان ندارد.
مردم ایران در 4 دههی گذشتهی در کنار فقیرتر شدن، چیزی بهنام حقوق شهروندی و کرامت انسانی خود را ذرهذره از دست دادهاند. همانگونه که نرودا در اعتراض به کشتار شیلی شعری درخشان سرود و تاکید کرد که " خون کودکان چون خون کودکان جاری شد/ پناه بر شعر! خون کودکان را به چه میتوان تشبیه کرد/ جز خون کودکان" حالا ترجمان ایرانیاش می شود: " آبروی ایرانیان از دست رفت، چون آبروی ایرانیان/ آبروی ایرانیان را به چه می توان تشبیه کرد/ جز آبروی ایرانیان"
از قدیم گفتهاند با نان خالی هم میتوان زندگی کرد، اما بی آبرو، حتی نمیتوان زنده ماند چه رسد به زندگی کردن. آبروی پدری که شرمندهی دختر زیبارو و جوان خود است زیرا توان تهیه جهیزیه را ندارد. آبروی مادری که باید چادر بر صورت بکشد و از لای گوجههای گندیدهی زیر پیشخوان میوهفروشی، برای املت امشب تفالههای سرخ را از هم سوا کند. آبروی مردی که صاحبخانه، اسبابش را بیرون ریخته و دوست دارد زمین دهان باز کند و او را در برابر چشم فرزندانش ببلعد. آبروی پدربزرگی که باید در زبالهها روزی خود را جستجو کند. آبروی کارمند و معلم و کارگری که سیسال آزگار زحمت کشیدهاند اما در دوران پیری و راحتی باید یا در اسنپ کار کنند، یا شاگردمغازه شوند.
من بدون نان هم میتوانم زندگی کنم، اما بدون آبرو هرگز. در گذشته به کسانی بیآبرو میگفتند که مرتکب خطایی بزرگ میشدند، اما حالا بخش عمدهی مردم آبرویشان را کف دست گرفتهاند و با سری خم و پشتی خمیده روشنایی را در میان این ظلمات یکپارچه جستجو میکنند. آمار سرقتاولیها در دو سال گذشته موید این واقعیت تلخ است که فقر، دریچهی ایمان را کور میکند.
بله، آبروی آدمی همان ارزش انسانی و کرامت اوست. اگر این دو را از یک انسان بگیرید، ولو سرتاپایاش را هم طلا کنید، بازهم خنجری در پشتش جا گذاشتهاید که زخمش آهسته آهسته او را خواهد کشت.
اینکه برای ابتداییترین نیازهای غذایی روزانه، دربمانی، اینکه مدام استعدادت پشت واژهای استعاری بهنام تعهد لگدمال شود، اینکه باید مدرک تحصیلیات را از معتبرترین دانشگاهها درب کوزه بگذاری و آبش را بخوری، چون آقازادههای بیلیاقت و بی سواد به لطف دَدی مشکلی برای اشتغال ندارند، اینکه اگر از اهالی فرهنگ باشی، بیکاره و لائیک خوانده شوی و هزاران اینکه و اینکه دیگر را هم میتوان تحمل کرد، اما آنچنان تحملناپدیر است؛ بیآیندهگی است. این بیآیندهگی مثل خوره به جان آدم میافتد و چون نیک بنگریم ریشه طلاق و فساد و سرقت و اعتیاد را میتوان در این برکه ی متروکه یافت.
چه زیبا گفت پابلو نرودا که: هوا را از من بگیر، اما خندهات را نه. من چه میتوانم بگویم جز اینکه: نان را از ما بگیرید اما امید را نه.
